نت های آشفته
باور کن از تلاطم امواج آشفتگی خسته ام ...
من آدم خاصی نیستم ، یه مرد معمولی با افکار معمولی ... یه زندگی معمولی رو گذروندم ... مجسمه ای ازم به عنوان یادبود ساخته نمیشه ... و اسم من بعد از مرگم به زودی فراموش میشه ... اما از یه لحاظ ؛ من به اندازه ی تمام آدم هایی که تاحالا زندگی کردن ، موفق بودم !!! من یه نفر رو با تمام قلب و روحم دوست داشتم ... برای من ؛ این تو زندگیم همیشه از همه چیز مهمتر ، و کافی بوده ... پ نت :The Notebook - 2004
سنگین کام میگری مــــرد ... مرهم دَرد مـَـــــرد ،گریه کردن نیست . . . مــــردانه که دلت بگیرد کدام زن میخواهد آرامت کند؟ اما مــــردان هم قلب دارن شب که دلت بگیرد یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت را پشت دودش پنهان میکنی ...
زیــــاد خوب نبــــاش ! زیــــاد دم دستــــ هم نبــــاش زیــــاد که خوبــــ باشــــی... دل آدم هــــا را میــــ زنــــی آدم هــــا ایــــن روز هــــا... عجیــــب بهــــ خوبــــی... و بهــــ شیــــرینــــی... آلــــرژی پــــیدا کــــرده انــــد زیــــاد که بــــاشــــی... زیــــادی مــــی شــــوی !!! پ ن : ارزش یک بــــودن را فقط هنگام نبــــودن می توان فهمیــــد ...!
بوی پـــــاییز داره میاد ! یه بـــــاد شدید ... هوا ابـــــری شده . بوی غذاهای پائیزیه مـــــادرم ؛ بوی خاطراتـــــ بارونـی ... همیشه اول پاییز که میشه ؛ یه استرس همه وجودم رو مال خودش میکنه و دلم از دلشوره لبریز میشه . بازم پاییزو آهنگ شکنجه گر داریوشـــــ ... بازم پاییزو تنهایـــــی و تکرار روزایی که گذشتن ؛ گذشتن و میگذرن . این روزا هم که فقط میگذرن و انگار هیچ کدوم نمیخوان تموم بشن ! یه حال عجیبی داره وقتی شهر زیر پاته و باد بین درخت هـــــا میپیچه ... نمیدونم چی داره بهشون میگه ! مژده اومدن پاییز ؛ یـــــا خبری خاکستری از جدائیه برگ ها و شاخه ها رو آوردهـــــ . هرچی هست یه حس تکرایه تکرار گذشت فصـــــل هارو به من میده ! تکرار شنیدن و دیدن ردپای رفتن لحظـــــه های تخل و شیرین زندگـــــی ... پ نت : بی ویرایش
حالا تو همه اش خود را در دنیای مجازی غرق کن ! باور کن دنیای مجازی هم تلخی دارد ؛ اینکه یک روز ؛ که نباشی همه شان فراموشت میکنند مثل خوابی که بعد بیدار شدن به یادش نمی آوری ! باور کن فقط عادت میکنند ؛ به اینکه باشی و باتو خوش بگذرانند ! به اینکه خاطرات خوبی را باتو داشته باشند عادت میکنند . فقط عادت میکنند که باشی ! گاه برای داشتنت ، ماندنت ، بودنت علاقه ای ابراز میکنند ؛ دوستت دارمی را میگویند ... اما تو جدی نگیر ؛ فقط عادت کرده اند ! عادتشان است که به همه چیز عادت کنند . به بی تو بودن ، بی تو خندیدن و بی تو خاطرات شیرین داشتن هم عادت میکنند . همه ی دوستت دارم هایشان را جدی نگیر ... حال دیگر چه اهمیت دارد در دنیای مجازی چند دوست داری ؟ دیگر چه اهمیت دارد اینجا کسی با خواندن حرف های چرندت عمق غمت را حس می کند یا نه ؟ مهم واقعیت وجود توست ؛ که عمریست تنهایی را به دوش میکشی . سخت است ، اما بالاخره توهم عادت می کنی ! به تو حق می دهم رفیق ! من هم برای فرار از واقعیت ، از خاکستری های زندگی ام ، برای پنهان کردن کاستی هایم اینجایم . لا اقل در اینجا آخر قصه را خودمان مینویسیم . بمان رفیق ؛ مسکن خوبیست ! اینجا بمان ... پ نت : اینا همه رو گفتم که بگم... که چشام سر میخوره روی پیچ و تاب کلمه ها... که کلمه ها خنجر میشن و میشینن پشتم... که کلمه ها تناب میشن و گره میشن تا به دار بکشن ؛ کلاغ سیاه و یاغی قصه های کودکی رو...
میشــــنوی ؟ صدای زوزه های سکوتم را ؟ و مــَن چه کــُنــــــــــــــــــــــــــم... بسته ای دیگر را قربانی حماقتم کنم در دورترین لحظه های ســــرد من آرام گرفته ای بگذار تو را در آغوشـــــ بگیرم و تو جان دادنم را به تَمسخر بگیر ! دود کرده ام ؛ دآغ شده ام در سوز نبودنت بنگر اندام لرزانم را ! قسم به آخرین نخ ســـــــــــــــــــــــوخته ام بگذار تو را کمی لمس کنم ؛ فقط کمی ؛ تا بالا بیاورم تنهاییم را ... پ نت : هرچقدر نــــــــــــخ میگیرم آخرین مقصد تــــــــــــو خواهی بود ! هوای این خانه آلوده تر از آنچه که تــــــــــــو فکر میکنی ســــــــــــت میان دودهای سیــــــــــــگارم برایم رقاصی نکن !
آخرهم نفهمیدم چه باید کنم ! اینگونه که دلم تیر میکشد ؛ کبود میشود ؛ تنگ میشود . باید دل عادت کند به همین که مانده است آیا ؟ به همین اندک یاد ؟ به همین ته مانده خاطره ؟ به همین اندک ، به همین ته مانده که دلم کفایت نمی کند ! یا باید همه را پاک کنم ؟ هرچه که مانده ... و به همه چیز پشت پا زنم ؛ برگردم به همان که شاید در دل خواهم . آخر کدامین راه مرا می خواند ! در میان امواج آشفتگی تنها یک چیز را میدانم ... چرخ گردون ؛ سرنوشتی که همه از آن دم میزنند تنها یک وهم ، یک سراب است ! سرنوشت ، قلب من است ! قلب من که نمی داند صبر کند ؛ یا رؤيا ی سرش را فراموش ...؟؟؟ پ نت : ترسم از این است که ؛ من در میان امواج آشفتگی باشم و اما تو ؛ با دگری در ساحل ، شاد و خندان روی ماسه ها قدم زنی ...!!!
ای ف.ا.ح.ش.ه ! در آغوش من عرق شرمت را پنهان مکن ... تو را با هر نفس نفسی که میزنم با تمام وجودم دوست دارم ! بجای تمام دختران هرزه ای که قول دادند با من هم نفس باشند ولی نفس نفس میزدند در آغوش دیگری ... پ نت : فاصله ات را با تن لش من رعایت کن ! حضورم در کنار تو بی خطر نیست ... جسم بازنده ی مرا رها کن رها ...
چیلیک چیلیک گرفت ... یک قاب عکس دونفره ی سیاه و سفید اما تنها تو بودی در عکس ! و خاکستر عاشق یک مرد ! مردی که در تاریکخانه زیر اسید ظهور و ثبوت عکس دوام نیاورد ... پ نت : یک شمع در تاریکی چشمان وحشی من ... بوسه هایم را از ته سیگارهای سرخ رنگت می گیرم امشب قصه ای تازه می خواهم برای لالایی ...
تمام خاطرات این خانه ؛ این شهر همچون دودی غلیظ درون سینه ام خس خس میکند ! چشمانم میسوزد از این غبار سهمگین تنهایی ... دیگر مهم نیست ؛ برو و اما تو ... اگر روزی خواستی من را برای توله سگ حرام زاده ات تعریف کنی ! بگو زیر پاهای غرورش لهم کرد و حتی من را لایق تفی از عصاره ی کمرش هم ندانست ؛ که آب باطله ای باشد برای ادامه ی زندگی سگی ام ... پ نت : خیره خیره نگاهم نکن چشم هایم دیگر سگ ندارد که آب دهانت هار هار برایش راه بیافتد ! گرگی درونش خفته است ، حواست جمع باشد ؛ می درد تو را !!!
|
About
حکایت من : حکایت کف روی دریاست . هرچقدر میخوام دل بزنم به دریا ، اما بازم محکومم به ساحل نشینی Archivesهفته سوم دی 1398هفته چهارم دی 1394 هفته دوم بهمن 1394 هفته سوم دی 1394 هفته دوم دی 1393 هفته چهارم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته سوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 AuthorsحروفچینLinksLinkDump
رستگــــاری |